چند وقتی ست ننوشته ام و حال دو موضوع برای نوشتن دارم. کدام را اول انتخاب کنم؟ هوم نمیدانم. بچرخد تا ببینیم چه میشود. معنا در زندگی من شاید مهم ترین کلمه است. وقتی زندگی من معنایی نداشته باشد، آن وقت سایهای را میبیند کز کرده کنج اتاق، دستانش را دور زانوانش حلقه زده، اینستاکرام پشت تلگرام، تلگرام پشت اینستاگرام، با خواب زیاد و خوابهای آشفته. چند وقت پیش که به توفیقی اجباری، در جشن تکلیف نو گلان نو شکفتهای حضور داشتم، در حالی که دوربین جلوی رویم بود به حرفهای سخنرانی که برای مادرانشان حرف میزد، گوش میدادم. از تو میگفت کوچکم. از تویی که هنوز از آن بالا بالاها مرا مینگری و من از لمس حضورت حالا حالاها محرومم. از تویی میگفت که قرار است 9 ماه در رحم من پرورش یابی. از تویی که روح پاک پاک و سفیدت قرار است 9 ماه بلکه هم تمام عمر در جوار روح من باشد. از تویی میگفت که خصوصیات اخلاقیت تماما تحت تاثیر خصوصیات اخلاقی من است و حال خوب و بدت وابسته به حال خوب و بد من. عزیز دل مادر، من این روزها دارم تلاش میکنم اما نمیشود. هر دفعه گیم اور میشم. نور دو چشمم، نمیشود که نمیشود که نمیشود. احساس میکنم خودم به دستان خودم گرهی به این زندگی زده ام که نمیدانم چطور بازش کنم. تو که از آن بالا میبینی جان ِ من، دور زدنهایم، بالا و پایینهایم. در حین حرفهای سخنران، احساس کردم زندگی خودم را میتوانم قمار کنم، اصلا ببازم و گره روی گره بزنم و کمال گراییم باعث شود که باورهای غیر منطقی اِلیس از همیشه فعال تر شوند و بگویند یا همه یا هیچ! اما روی زندگی تو نمیتوانم قمار کنم. جز این که تو جان و جهان منی؟ جز این است که تو فعلا معنای زندگی منی؟ جز این است که من تمام بخشهای زندگی ام را دوست ندارم جز بخشهایی که به تو مربوط میشود؟ و البته بخشهایی که با بقیه (مافیا/اسپای فال/...) بازی میکنیم و وقتهایی که حرف میزنیم و من احساس میکنم هر چقدر هم متفاوت باشیم، هیچ کس این حرفها را نمیتواند مثل او بفهمد. میبینی عزیز ِجانِ من؟ تویی و پارهای چیزهای دیگر. به راستی معناها مثل ضربان بالا و پایین میشوند، کم و زیاد میشوند. به راستی من هر دفعه سعی در بالا نگه داشتنش میکنم با کله سقوط میکنم. نه که ناشکری کنم یا همهی اینها را با انبوهی از هیجانات منفی بیان کنم! نه اصلا! فقط نمیدانم، که میباشم؟ کجا بودم؟ کجا هستم؟ کی انقدر از آن روزهای توسل داشتن از آن روزهای اشتیاق برای پهن کردن سجاده دور شده ام؟ کی انقدر نمک نشناس و دل سخت شده ام؟ یامین پور در ارتداد خیلی خوب "تدریج" را توصیف میکند... کدام دستان نورانی این گرهها را باز میکند؟ چه بگویم ؟ به راستی برای دیدن آن خوب، آن خجستهی مطلوب، چقدر باید از این روزهای بد بشمارم؟ |منزوی|
فیلتر جاذب بخارات بنزین از جنس ذرات کربن بنام کنیستر canister filter بازدید : 470
جمعه 15 اسفند 1398 زمان : 7:41