چند وقتی است به خاطر حرف استاد زبانم، رهایی از حسهای متفاوتی که بر من هجوم میآورند و اصرار دانش آموزهایم، دارم فرندز میبینم. و بعد از دیدن ۵ فصل از آن، تنها میتوانم بگویم مردم دنیا! فرندز بی مزه تر از آن است که میپندارید.و احتمالا تمام ۸ فصل، دربارهی ریلیشنشیپهاست، چیزی که نشان میدهد چقدر سوزن آبسشنمان روی روابط گیر کرده است.
پیمانکار سنگ مالون ورقه ای لاشه قلوه کوهی اجرای دیوار به صورت طبیعی با پیمانکاری کاظمیاگر میتوانستم برای مدتی محو میشدم. چند روزی شنل هری را قرض میگرفتم، دو پیتزا سفارش میدادم و میرفتم کنج اتاقم مینشستم. کسی مرا نمیدید، دنبالم نمیگشت، چند روز در میان این شلوغیهای دنیا گم میشدم، به همین راحتی ... همین را میخواستی دیگر ؟ ...
پیمانکار سنگ مالون ورقه ای لاشه قلوه کوهی اجرای دیوار به صورت طبیعی با پیمانکاری کاظمیحقیقتا خواندن نوشتههای طولانی این وبلاگ، عذابی ست سخت و جانکاه :) گاه در لحظاتی سخت دستانم روی کیبورد رها میشوند و متاسفانه مهارشان سخت است. وگرنه ما در زندگی عادی هم انقدر طولانی نیستیم که متنهایمان :) اینجا همان دارک ساید مغز من است که ادای فاخرها را در میآورد. وگرنه، من جزو سردمداران مبارزه با متنهای طولانی ناله در فراق یار در بلاگم.
راهم از تو دوووورهمن دچار شدم. به همان دردی که تو دچار شدی، شاید برای اینکه بفهمم چه بر تو گذشت. تو هم دچار خواهی شد، به دردی که من مبتلایش بودم. و آه ! خدا تو را بر آن صبر دهد : )
راهم از تو دوووورهبسم الله و بذکر ولیه.
الکافی، جلد ۱، کتاب عقل و جهل، حدیث ۳۰بسم الله الرحمن الرحیم و بذکر ولیه.
با دین یا بدون دین، انسانهای خوب کارهای خوب میکنند و انسانهای بد، کارهای بد...برایم دعای ۱۲۰ ساله شدن نکنید. اگر ماهیت این دنیا رنج است و هیچ خوشحالی ابدی در آن نیست، من ۱۲۰ سال دوام نمیآورم. نهایتا تا همان ۳۰ و بعد جان خواهم داد.
روز هایی که قابل تحمل ترند.مرا بابت تمام حرفهایم ببخش و بدان که دیگر انرژیای برای من باقی نمانده. من جوجه گنجشک کوچک لرزان گریان این قصه ام که گوشهی اتوبانی شلوغ از سرما میلرزد و با یک رعد و برق دیگر جان خواهد داد..
حمل و نقل/ تركمنستان از ورود واگنهای ایرانی به شبكه ریلی خود استقبال می كندمن از مدافعان سرسخت هورمونها بودم. از آدمهایی که وقتی یکهو حالت بد میشد یا یکهو احساساتی میشدی میگفتند "امروز چندم ماه است؟" ولی بخاطر میآورم یکبار سر یکی از کلاسهای اضافهای که دوم دبیرستان داشتیم، یکی از بچهها از شکیبا پرسید: مگر اینطور نیست که تمام حالات ما بخاطر هورمونهایمان است؟ و شکیبا گفت بعضی چیزها را هورمونها رقم میزنند ولی آن سهم اساسی هورمونی برای نوجوانی ست. بعد که عاقل تر و بالغ تر شوی دیگر خبری از آن غلیان هورمونی عجیب و غریب نیست. راست میگفت. دیروز از آن روزهایی بود که میدانستم تعادل فیزیولوژیکی ام بهم خورده. از صبح که لنز چشم چپم سر ناسازگاری داشت و من نشستم روی تخت و به آرامیاشک ریختم تا بدخلقیهایم در ادامه روز و دیلی هسلزهای پشت سر هم. اما هر چقدرم که هورمونی و هر چقدرم فیزیکی، نمیتوان تمام آن حجم از حال بد دم غروب و گریههای بی پایان را با کم کاری یا پر کاری غدد درون ریز توجیه کرد. نه که فکر کنید اتفاق خاصی افتاده بود، فقط همه چیز دست به دست هم داد که تمام 19 سال و 11 ماهم را مرور کنم و به وسعت روزهای بدش و به وسعت روزهای بی پایان روزهای سخت ادامهی همه آدمها اشک بریزم. به وسعت آدمهایی که شاید به نحوی زندگیم را ساختند و آدمهایی که زندگیم را تغییر دادند. دیروز که تقریبا از گریه ساعتهای 8 و خوردهای تا امروز صبح خواب بودم، به این فکر کردم که باید با خدا قراری بگذارم. که بیاید و هر دویمان قبول کنیم نه دعایی نه حرفی نه چیز دیگری تاثیر خاصی روی روزهای من ندارد. من این را میپذیرم. و با این حقیقت زندگی میکنم. من خیلی جدی با این حقیقت زندگی میکنم . سوار هر ماشینی که سر راهم بیاید میشوم و میگذارم مرا تا هرکجا که خواست ببرد. من با دعا و خواستن و گریه و امید کاری از دستم بر نمیآید. من با "میدانم میبینی" و "میدانم حواست هست"های مدام نمیتوانم زندگی کنم. مرا هر جا خواستی ببر و به هر کجا خواستی سوق بده. خیالها و فکرها و امیدواریها همه برای قبل 20 سالگی است. دیشب داشتم فکر میکردم ما میگوییم خدایا حتی یک لحظهی دیگر هم نمیتوانم و گفتن خود این جمله چند لحظهی بعد را سپری میکند. دعا کردن و از تو خواستن را کنار نمیگذارم، فقط در حق خودم چیزی نمیخواهم. نه که فکر کنی از سر تواضع و اینها به اینجا رسیده ام، حتما این چیزی بوده که میخواستی من بفهمم و فهمیدم. فقط در قنوتهایم همان دعای فرجی که گفتی را میخوانم و برای اطرافیانم چیزهایی که گفتی را طلب میکنم. دیگر نمیخواهم لحظهای منتظر چیزی بنشینم. من عقل و فهم کارهایی که میکنی را ندارم و اندازهی کودک 4-5 سالهای بیش نمیفهمم. و (همان طور که میبینی) به همه اینها اقرار کرده ام. بله میدانم. بزرگی و هیچ کس به بزرگی تو نیست. میدانم ارادهها را بر هم میزنی و میدانم در برابر تو هیچم. میدانم که گفتی که دنبال خوشی در این دنیا نگرد و از این حقیقت آدمها را تا حدودی سیراب کردی. میدانم میخواهی بندههایت را بزرگ کنی. میدانم امتحان میگیری، سخت هم میگیری، همهی اینها را فهمیدم.همین کافی نیست؟ فقط بیا با این حقیقت زندگی کنیم و برای هیچ چیز - مطلقا هیچ چیز - چشم به در ندوزیم. این طوری هم چشمهای من خسته میشوند هم درهای هفت قفلهی تو.
حمل و نقل/ تركمنستان از ورود واگنهای ایرانی به شبكه ریلی خود استقبال می كندتعداد صفحات : 0