*این نوشته را برای پیج نشانی نوشتم. دوست داشتم اینجا ثبت شود.
حمل و نقل/ تركمنستان از ورود واگنهای ایرانی به شبكه ریلی خود استقبال می كندچند وقتی ست ننوشته ام و حال دو موضوع برای نوشتن دارم. کدام را اول انتخاب کنم؟ هوم نمیدانم. بچرخد تا ببینیم چه میشود. معنا در زندگی من شاید مهم ترین کلمه است. وقتی زندگی من معنایی نداشته باشد، آن وقت سایهای را میبیند کز کرده کنج اتاق، دستانش را دور زانوانش حلقه زده، اینستاکرام پشت تلگرام، تلگرام پشت اینستاگرام، با خواب زیاد و خوابهای آشفته. چند وقت پیش که به توفیقی اجباری، در جشن تکلیف نو گلان نو شکفتهای حضور داشتم، در حالی که دوربین جلوی رویم بود به حرفهای سخنرانی که برای مادرانشان حرف میزد، گوش میدادم. از تو میگفت کوچکم. از تویی که هنوز از آن بالا بالاها مرا مینگری و من از لمس حضورت حالا حالاها محرومم. از تویی میگفت که قرار است 9 ماه در رحم من پرورش یابی. از تویی که روح پاک پاک و سفیدت قرار است 9 ماه بلکه هم تمام عمر در جوار روح من باشد. از تویی میگفت که خصوصیات اخلاقیت تماما تحت تاثیر خصوصیات اخلاقی من است و حال خوب و بدت وابسته به حال خوب و بد من. عزیز دل مادر، من این روزها دارم تلاش میکنم اما نمیشود. هر دفعه گیم اور میشم. نور دو چشمم، نمیشود که نمیشود که نمیشود. احساس میکنم خودم به دستان خودم گرهی به این زندگی زده ام که نمیدانم چطور بازش کنم. تو که از آن بالا میبینی جان ِ من، دور زدنهایم، بالا و پایینهایم. در حین حرفهای سخنران، احساس کردم زندگی خودم را میتوانم قمار کنم، اصلا ببازم و گره روی گره بزنم و کمال گراییم باعث شود که باورهای غیر منطقی اِلیس از همیشه فعال تر شوند و بگویند یا همه یا هیچ! اما روی زندگی تو نمیتوانم قمار کنم. جز این که تو جان و جهان منی؟ جز این است که تو فعلا معنای زندگی منی؟ جز این است که من تمام بخشهای زندگی ام را دوست ندارم جز بخشهایی که به تو مربوط میشود؟ و البته بخشهایی که با بقیه (مافیا/اسپای فال/...) بازی میکنیم و وقتهایی که حرف میزنیم و من احساس میکنم هر چقدر هم متفاوت باشیم، هیچ کس این حرفها را نمیتواند مثل او بفهمد. میبینی عزیز ِجانِ من؟ تویی و پارهای چیزهای دیگر. به راستی معناها مثل ضربان بالا و پایین میشوند، کم و زیاد میشوند. به راستی من هر دفعه سعی در بالا نگه داشتنش میکنم با کله سقوط میکنم. نه که ناشکری کنم یا همهی اینها را با انبوهی از هیجانات منفی بیان کنم! نه اصلا! فقط نمیدانم، که میباشم؟ کجا بودم؟ کجا هستم؟ کی انقدر از آن روزهای توسل داشتن از آن روزهای اشتیاق برای پهن کردن سجاده دور شده ام؟ کی انقدر نمک نشناس و دل سخت شده ام؟ یامین پور در ارتداد خیلی خوب "تدریج" را توصیف میکند... کدام دستان نورانی این گرهها را باز میکند؟ چه بگویم ؟ به راستی برای دیدن آن خوب، آن خجستهی مطلوب، چقدر باید از این روزهای بد بشمارم؟ |منزوی|
فیلتر جاذب بخارات بنزین از جنس ذرات کربن بنام کنیستر canister filterمن تماما خواهشم و تمنا. ضعفم و خودسرانه بودنهایم. کسی را جز شما ندارم و نگرانیم را شما بهتر از هر کسی میدانید. بعد از روزهای متمادی طغیان کردن و ادب نداشتن، دیروز گفتم از هر جن و انسی که میترسم، شما مرا از آن کفایت میکنید. گفتم من پناه آورده ام، از بزرگی چون شما بعید نیست پناهنده را نپذیرد؟ از قدرتمندی چون شما بعید نیست که بگذارد پناهندهی درگاهش آسیب ببیند؟ هر چه نگاه کردم دیدم راه ندارد پیش شما بود و نگران هم ماند. ترجیح دادم ماههای بیشمار نگران بودن را به گذشته حواله دهم و روزهای آتی را به امانت نزد شما بگذارم. از من که خیری به این روزها نمیرسد، شاید پرتوی از نور وجودتان به این روزهای جوانی بتابد. من تماما ضعفم و ضعفم و ضعف. تماما نَوَسانم و بالا و پایین. سایه تان بر سر دلمان مستدام باد.
کوچک من؛ و پاره ای واژه ی دیگر.من؟ دختر بی ارادهی این داستانم. اگر پاک شوم، مرا میبخشی؟ فقط لازم است این را بدانم که خیالم راحت باشد که راهی هست. وقتهایی که از کلاس بچهها دارم میروم سمت دفتر، وقتهایی که در جلسه وقت نماز میشود، وقتهایی که منتظر اسنپ جلوی در خانه ایستاده ام، شبها که میخواهم بخوابم، از تو میپرسم: آیا هنوز هم میشود کاری برای زندگی ام کرد؟ من؟ من دختر نشانهها بودم! من دختر آیهها بودم! من دختر مشهد آذر 97 بودم! من دختر باور داشتن بودم. دختر دانستن اینکه کسی مرا میشنود. من دختر گریه کردنهای مدام، من دختر حرف نزدن و دیدن بودم. من دختر تاب آوردن زیر نگاههای ویران کننده بودم. الان چیزی از من نمانده. من الان آدم تا 5 صبح بیدار ماندن و 6 صبح مدرسه رفتنم. من الان دختر درس نخواندنم. دختر هی برنامه ریختن و انجام ندادن. من الان دختر شک، دختر کار نکردن. دختر شنیده نشدن ... دختر خراب کردن سرنوشت ام.
بقیة الله خیرٌ لکمتعداد صفحات : 0